نازلی
نازلی

نازلی

اونی که می خواستی

نمی دونم برا کیا  موقعیت های یمثل من پیش اومده یا نه !شاید بدتر و شاید بهتر اما نمی دونم اما اینو می دونم که همه آدما مثل من گاهی اوقات دلشون می گیره.


یادمه دوران دانشگاه با اینکه خیلی روهای سختی رو تحمل کردم اما دختر شادی بودم اما الان خیلی روزه که اون شادی ها تو زندگیم نیست و یا من دیگه نمی تونم روزهای زیادیه که دیگه کار نمی کنم و تو خونه خودم و زندونی کردم اگر چه یادمه اون روزهایی هم که کار می کردم صرف این بود که تو خونه نباشم  اما متاسفانه تو محیط کار اونقدر سختی کشیدم که دیگه از نظر روحی طاقت نداشتم و به خونه پناه آوردم.


امشب داشتم به این فکر میکردم که چه کسایی رو می بخشم و چه کسایی رو نمی بخشم اما خدا خودش میدونه تمام اونایی که محیط کارمو که خیلی هم دوس داشتم به این روز انداختن که من از اونجا بیرون بیام رو هیچ وقت نمی بخشم متاسفانه همه اونا زن بودن.


تصورش خیلی سخته کاری رو که دوس داری دیگه انجامش ندی.


همیشه تو زندگیم اینطور بود که کسی دلمو می شکست خودم با چشمای خودم می دیدم که به دردی دچار می شه.

امیدوارم این دفعه هم این اتفاق برای اون آدم ها بیفته.


چون دلم بدجوری شکست.


اینو مطمئنم

قسمت



قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

                حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

                من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی

من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

                قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟

                یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

                شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من

                در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم این است که باید پس از این قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

 

غلامرضا طریقی

نه مثل قبل

دیگه هیچی برای من مثل قبل نمی شه.یه زمانی کارکردن برام خیلی مهم بود اینکه بخوام تو شغلم یکی از بهترین ها باشم  تا چشم خیلی ها کور شه. 


اما یه وقتی اومد که دیگه سابق ها منو راضی نمی کرد نم یدونم چی توی من اتفاق افتاد که دیگه شرایط موجود رو نم یتونستم تحمل کنم زدم و هر چی رو که سالها براش زحمت کشیدم خراب کردم .


نمی دونم چی باعث شد با خودم و کارم این کارو بکنم اما دروغ نگنم میدونم چی باعث شد.


درست از زمانی که فهمیدم ادامه راه یک رابطه بی فایدس اونو خراب کردم و اون رو زبود که به جای یکی دیگه خودم نابود شدم.


اگه تا دیروزش زندگی برام رنگ و بوی دیگه میداد اما بعد از اون دیگه هیچی برام مهم نبود حتی شغلی که داشتم هم برام اهمیت نداشت دیگه هیچی بهم انگیزه ای برای ادامه نمی داد حس می کردم دیگه چیزی وجود نداره که بخوام براش زندگی کنم و یا به لحظه هام معنی بده اون موقع بود که خط کشیدم رو همه چی خودم و خودمو منزوی کردم .


و انزوا رو خدا می دو نه تا کی می خوام ادامه بدم دیگه حوصله هیچ کس رو نداشتم به گوشی هیچ کس جواب نمی دادم تا اینکه به اینجا برسم که یه هو از جلوی دید همه ناپدید شم و نم یدونم کجا اما خودم و گم کنم .


حالا دیگه خیلی وقته که این روزها طی می شه و به این وضعیت عادت کردم .دیگه با دیگران بودن و بیرون رفتن و گردش برام معنی نداره.

یه پیله دور خدم تنیدم که خودم دارم توش خفه می شم .


اصلا دست خودم نیست.


دیگه کم آوردم دیگه برام تعریف و تمجیدای دیگران مهم نیست .


همه چیز از اون روزی شروع شد که فکر می کردم خوشبخترین دختر روی زمینم .


اما روزی طول نکشید که همه چیز تموم شد.


گاهی اوقات آدم اینقدر به خودش و تنهاییش عادت می کنه که با اون راحته.

دل گرفته

دلم خیلی گرفته ...می دو نین از چی ...از اینکه یکی بهتون یه قولی می ده و شما بش اعتماد می کنین و یه فاصله زمانی رو به پاش می مونین و زندگیتون و و احساساتتون و و شاید همه سوژه ها تون و ندیده می گیرین و شاید حتی از عشقی که تو دلتو ن ازش خوشتون میاد می گذرین شاید واسه خاطر اینکه مثلا منطقی تصمیم بگیرین و با کسی آینده بسازین که آینده رو برای شما قشنگ نقاشی می کنه...اما بعد از دو سال می فهمین که ...اون قولا همه داره وا می ره و هیچی انگار تهش نیست و انگار شما دارین یه جورایی نفرین یه عشق دیگه رو می کشین...راستش رو بخواین من دیگه اصلا حال و حوصله هیچی رو ندارم... نه حال و حوصله احساسات ... نه حال و حوصله آدما ... نه حال و حوصله عشق ... نه حال و حوصله خودمو حتی.

خود خود

می دونین چیه؟ جامعه بدی شده .خیلی بد و اینکه بدونین که جامعه چقدر بده و اینو بفهمینو دردتونم بیاد خیلی بدتره.


بدتر از اون هم دستیه که نمک نداره و زبونیه که ادب داره.والا



داشتم دعوا می کردم زنه بهم گفت اینطور حرف زدن تو شخصیت شما نیست حالا تو جه موقع اونم تو موقعی که داشت حق


منو هلوفتی می خورد البته خودش نه ها رئیسش که طرف حسابم بود منم گفتم خودم می دونم چپه چیزی تو شخصیت من 


هست و چه چیزی نیست و بعد دعوا گوشی و قط کردم کلی هم بعدش کیف کردم.



اما چشمتون روز بعد نبینه اما از بد روزگار بازم مجبور شدم با همونا کار کنم و باز با اون زنه روبرو بشم حالا نمی دونم برم


خودمو بکشم یا مثلا بگم آدمی هستم که گلیم خودمو از اب می کشم بیرون ... ای بابا... امان از این جامعه که همش حق


آدمو می خورن اما باید بازم راضی باشیم به همین چیزا...بعضی وقتا به خودم میگم ...خودم دیگرانو نصیحت می کنم می گم


نباید در برابر حق خوری سکوت کرد اما خودم این شرایط رو تحمل می کنم...یه چند ماه ول کردم و رفتم پی کار خودم ...اما 


دیدم نمی شه بدون کار می میرم تازه خرج خودمو چه جور در آرم ... اون که دندون داد نون و دست مردم داد

بعضی وقتا

می دونین چپه؟بعضی وقتا دوستاتون ، اطرافیانتون و یا دیگران زیادی روتون حساب می کنن و شما از اینکه دیگران زیادی رو شما حساب می کنن خسته می شین .از اینکه فکر می کنن شونه ها تون جای اینه که می تونن سرشون و روش بذارن و یا دلتون جای اینه که می تونن درد دل کنن و یا می تونن از روی سهم  زحماتتون  بردارن و وقتی دیگه از این همه دیگران خسته می شین و می خواین تک و تنها باشین بازم دنبالتون می دون و هی زنگ و زینگ و دینگ که اِوا چرا؟ کجا؟ تو که به این خوبی؟


راستش رو بخواین اصلا نمی خوام خوب باشم .می خوام بد باشم .خسته شدم بابا خسته .دیگه می خوام یه کم به خودم برسم جا موندم از خودم و زندگیم والا... یکی بیاد به دیگران بگه بابا آخه منم آدمم منم غم و غصه دارم منم هزار تا بدبختی دارم ... پس کی نوبت من می رسه..دهه

تا حالا

تا حالا شده خودتون از خودتون راضی نباشین اما خیلی ها باشن که از شما حسودی کنن؟! به قولی ... از تو خودتون دارین می میرین از بیرون مردم.


نمی دونم شما این حس رو تجربه کردین یا نه.اما من خیلی تجربه کردم. نمی دونم چه جوری توضیحش بدم مثلا یه کوفتی چیزی می خرم می زنم به خودم همه فکر می کنن چی هست و حسودی می کنن دیگه نمی دونن به چه سختی در می یارم و پولشو می خرم برا خودم .

جونم براتون بگه که تو محیط کارم یه عجوزه هست که نگو اونقده ازم حسودی می کنه که نگو اصلا یه چیزی می گم یه چیزی می شنوین...تازه می شینه با هم فکراشم راجع به من افسانه سرایی میکنه همشم به خاطر اینه که من مثلا رو بهشون نمی دم و محل بهشون نمی دم ...


نمی دونم چه دوره زمونه ایه هر کی که سر سنگین تره براش بیشتر شرو ور می سازن...یه ضرب المثل هست که می گه بی حیایی کن هر چه خواهی کن..والا



یه آدم

آدم همیشه نمی تونه که خودشو نگه داره گاهی اوقات کم می یاره... نمی دونم شما قبول دارین یا نه ...گاهی اوقات همه جوره کم میاره...

مروارید

مروارید های خسته ام از چشمانم می ریزند و من روزهاست که مثل سابق نیستم آن زمان که با تو آشنا شدم همه بودم اما حالا بدون تو هیچم

نبودن

یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود … !